النا جوونالنا جوون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

النا عشق مامان و بابا

بلاخره دخترم راه افتاد

  روز عید داشتم با خودم فکر می کردم :پس دکتر انصاری چی شد گفتی   دخترت واسه عید راه می افته پس چرا راه نمی ره؟نکنه مشکلی داشته   باشه؟   ای بابا این مامانا موجودات عجیبی هستن که صبر و تحمل ندارن   حالا 1 فروردین نباشه بشه 3 فروردین مگه چه اتفاقی می افته   بله 3 فروردین ساعت 12:26 دقیقه ظهر من داشتم تلفنی با خاله    جوون لیلا حرف می زدم که یهو بابایی جیغ کشید و من متوجه راه   رفتن دخترم خونه آبا شدم اونقدر ذوق کرده بودم که هر جا می رفت   می رفتم و نگاه می کردم آخه خیلی با مزه راه می رفت   الهی مامان قربون راه رفتنت بره دختر نازم...
20 فروردين 1393

واکسن یک سالگی

  بازم استرس،اینبار واسه واکسناسیون یک سالگی   کلی توی اینترنت تحقیق کردم یکی می گفت تب داشته   یکی می گفت نداشته   خلاصه 21 اسفند با خاله طاهره رفتیم مرکز بهداشت اول قد 77   ماشاالله قد بلنده دخترم   وزنش 10.800 آفرین بر این دختر خوب   حالا می ریم اتاق واکسیناسیون   النا اولش آروم بود اما همین که گذاشتمش روی تخت شیون و زاری    رو شروع کرد اما سریع بعد واکسن آروم شد خدارو شکر   خانمه گفت الان تب نداره ممکنه از 3-7 روز یه خورده تب کنه   اما خدا رو شکر تب هم نداشتی و بازم استرس مامان الکی بود   ...
20 فروردين 1393

تجربه دومین سال نو

  حاجي فيروزه                   سالي يه روزه   همه ميدونن                   من هم مي دونم   تو هم مي دوني              عيد نوروزه   سالي يه روزه                 حاجي فيروزه   سبزه عيد   به نشانه رفتن زمستان و آمدن بهار، ايرانيان از قديم، پيش از شروع نوروز   سبزه...
5 فروردين 1393

تولد یک سالگی دخترم

    میلادت ای عزیز تر از جـان خجسته باد در مقـدمت غــزل به ترنم نشسته باد   تولد تو مــــبارک! بروی تو دروازه های غم به چنین روز بسته باد! . . . میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنج های   زندگی هم دل بست   و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست   میلادتو معراج دست های من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم . . . امروز تولد توست و بهترین زمانی که خدا می خواست مرا با هدیه ای شاد کند   آری درست است این هدیه قبل قبل از وجود خودم از آسمان آمده    ولی مهم این است که از آن دل من بوده   &nbs...
5 فروردين 1393

امادگی برای رفتن به مهد کودک

  سلام به همگی   ما اومدیم   بعد کلی تاخیر بلاخره این مامان خانم دستش به قلم (کیبورد) رفت   و می خواد چند خطی بنویسه   زیبای من!   وجود تو مالامال از شور و نشاطه و این لبخند ها و جیغ و دادهای   تو که از هیجانه به تمام زندگی انرژِی می ده خدا رو هر روز هزاران بار   شکر می کنم که وجود تو رو به ما بخشید.   توی این مدت کارای جدید زیادی یاد گرفتی مثلا مامان که از سر کار می یاد    وقتی چشمت به من می افته دستاتو به معنی سلام تکون می دی   خاله طاهره که خداحافظی می کنه که بره دستاتو به معنی خداحافظی ب   ا خاله تک...
12 اسفند 1392

تولد 11 سالگی آیلار جوون

  بلاخره بعد یه غیبت طولانی مامانی برگشت   راستش یکی از عزیزام خیلی مریضه افکارم مشغول اون بود   و حس و حال نوشتن نداشتم واسش دعا کنید که اون یکی از    بنده های پاک خداست نمی دونم خدا چرا همش امتحانش می کنه ؟   شاید بهترین جای بهشتو واسش در نظر گرفته و می خواد تمامی   مشکلات این دنیاشو جبران کنه   بگذریم   تولد آیلار جوون (دختر خاله النا خانم) 16 دی بود اما چون ما اونجا    ب ودیم خاله جوون بخاطر ما تولدو 3 روز جلوتر انداخت و عکسای زیر    از تولد آیلار جوون گرفته شده     اینم سفره شام تولد آیلار خانم ...
3 بهمن 1392

یادگاری نیر جوون

  این وسیله ای که دست النا خانم می بینید هدیه نیر جون   به مامانیه که تقریبا 10 سال پیش واسه تولدم خریده بود من   از اون موقع اینو سالم توی کمدم نگه داشتم اما بلاخره چند روز    پیش النا خانم به کمک خاله طاهره-پرسنار النا- این جعبه موزیکالو   پیدا کرده بودن و الان که می بینید وسیله بازی النا شده و   کلا قطعه قطعه شده   نیر جوون من معذرت می خوام شما به بزرگی خودتون ببخشید                   ...
7 دی 1392

هدیه خاله توران-دوست ابا جوون-

   وقتی سنقر رفته بودیم دوست ابا جوون ،توران خانم واسه    النا خانم ما یه عروسک خریده بود که وقتی النا اونو دید    خیلی هیجان زده شده بود وقتی اومدیم خونه هم همش    می رفت طرف کمدش و عروسکشو می خواست اینم عکسای    کشتی کج النا خانم با عروسک جدیدش                                                     ...
27 آذر 1392

مهمون خونه مامان جون-مادر بابایی-

     بلاخره بعد از یه وقته یک ماه ما عازم میانه شدیم همه   دلمون واسه واوان جوون و بابا جوون و عمو هادی و عمه جوون   خصوصا انیتای عزیزم تنگ شده بود و از اون ور هم دل اونا واسه   ما خصوصا النا یه ذره شده بود این عکسایی که از النای قشنگم   توی راه  انداختم                                 اولش که طبق معمول النا گریه کرد اما بعدش با آنیتا جوون کلی   بازی بازی کردن     ...
24 آذر 1392