النا جوونالنا جوون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

النا عشق مامان و بابا

سفرنامه قم

سفرنامه قم   گلم اینبار می خوام از زبان خودم بنویسم از زبان یک نوه برای مادر بزرگ   خاله جوون سهیلا پیشنهاد داد بریم قم و همه با جون و دل قبول کردیم      انگار یکی ما رو به سمت قم می کشید همه چیز به سرعت مهیا شد   و همه عازم قم شدیم آخرین باری که قم رفته بودیم به سالها   قبل بر می گشت   اول که وارد شدیم رفتیم دست بوس خانم معصومه ، حرم بزرگتر   و با صفا تر شده بود هر چند نتونستم ضریحو ببوسیم اما از دور   زیارت کردم شما هم که بغلم بودی می ترسیدم بهت فشار   بیارن و اذیت بشی     بعد حرم رفتیم غذ...
8 آبان 1392

بدون عنوان

      روی لحافم یک باغ زیباست   یک آسمان گل در باغ پیداست   شبها که هستم در رختخوابم سقفی پر از گل هست این لحافم بر روی گلها من میخورم تاب با بوی گلها من میروم خواب   در بين اين باغ لالا چه زیباست چون بوی مادر در بین گلهاست   آی بازی بازی بازی   دارم میرم به بازی   بازی قایم موشک   با پیشی ناز کوچک   چشم میذارم همیشه   تا پیشی قایم بشه   پی...
15 مرداد 1392

بدون عنوان

                    میشه اسم پاکتو             رو دل خدا نوشت   میشه با تو پر کشید                        توی راه سرنوشت   میشه با عطر تنت                       تا خود خدا رسید   میشه چشم ناز...
15 مرداد 1392

بدون عنوان

          دلم گرم خداوندیست که با دستان من گندم برای یاکریم خانه میریزد ، چه   ب خشنده خدای عاشقی دارم که میخواند مرا با آنکه میداند گنهکارم ! دلم گرم است ، میدانم بدون لطف او تنهای تنهایم … برایت من خدا را آرزو دارم !     دیروز صبح که خونه رو به مقصد شهرک صنعتی ترک کردم توی راه همش به خودم می گفتم عجب لذتی داره بچه دار شدن هر روز که میگذره جدا شدن از الی واسم سخت تر و سخت تر میشه     مادر   گویند مرا چو زاد مادر   پستان به دهان گرفتن آموخت       شبها ب...
11 مرداد 1392

بدون عنوان

    سلام گلم این چند روزه خیلی خیلی شیطون شدی هر روز یه کار جدید   انجام می دی     1-لباتو بهم می چسبونی و صدا در میاری   2-زبونتو میاری بیرون مامانی که می خواد زبونتو بخوره سریع می بریش تو   3-مامانی که پارچه می ندازه روی صورتت برمی داره می خندی چوون   می دونی که مامان داره باهات بازی می کنه   راستی گلم امروز خاله فاطمه داره میره آلمان شما ندیدیش اما مامان   خیلی  دوسش داره هنوز هیچی نشده دلش واسش تنگ شده اگه وقت   داشتیم  می رفتیم می دیدیمش اما حیف شد ......   ...
9 مرداد 1392

بدون عنوان

چگونه موفق شویم؟       * برنامه ریزی کن وقتی که دیگران مشغول بازی کردن هستند؛     * مطالعه کن وقتی که دیگران در خواب هستند؛     * تصمیم بگیر وقتی که دیگران مردد هستند؛     * خود را آماده کن وقتی که دیگران درخیال پردازی هستند؛     * شروع کن وقتی که دیگران در حال تعلل هستند؛     * صرفه جویی کن وقتی که دیگران در حال تلف کردن هستند؛     * گوش کن وقتی که دیگران در حال صحبت کردن هستند؛     * لبخند بزن وقتی که دیگران خشمگین هستند؛     * پافشاری کن وقتی که دیگران ...
4 مرداد 1392

بدون عنوان

  به خدا گفتم :   « بیا جهان را قسمت کنیم آسمون واسه من ابراش مال تو   دریا مال من موجش مال تو ماه مال من خورشید مال تو … »   خدا خندید و گفت : « تو بندگی کن ، همه دنیا مال تو …من هم مال تو       داستان النا و عروسکش   دیروز عروسک النا رو بردم گذاشتم پیشش اولش خیلی با مزه با تعجب به    من نگاه کرد بعد عروسکو برانداز کرد که داستانشو از زبان النا شرح می دم     باز این چی بود مامان گذاشت پیشم         باز که گوشیش دستشه می خواد منو سو...
4 مرداد 1392

بدون عنوان

عمر من در عشق خوبان سر رسید   موی من از ناز خوبان شد سفید   ناز کردن بر من از دیوانگیست   صید من چون صید مرغ خانگیست   من چه دارم کز تو پنهانش کنم؟   جان تقاضا کن که قربانش کنم...   گل قشنگم،چند روزی بود درگیر جابجایی انبار شعبه بودیم روزها سخت کار می کردیم و شبها خسته به    خونه میامدیم بنابراین زمان زیادی برای رسیدگی به وبلاگت نداشتم اما خدا رو شکر دیگه کار تموم شده    و می تونم یه نفس راحت بکشیم و وبلاگ دختر نازمون بروز کنم   شنبه وقتی خسته از سر کار اومدیم دیدیم النا خانم با آبا و خاله طاهره _پرستار النا جوون_بیرون بودن ما ...
1 مرداد 1392

بدون عنوان

  خداوندا ، لبش را همیشه خندان بگردان     الهی آمین...       الی جوونم  ،  پنج شنبه 20/04/1392 من صبح زود رفتم سر کار اونجا سریع صورت مغایرت بانکی رو فرستادم و گفتنیها رو به عمو نیازی گفتم و با هزار دلهوره شرکتو به سمت خونه ترک کردم.توی راه همش به این فکر می کردم که اگه گلم ، باز مثل واکسن دو ماهگیش اذیت بشه چیکاز کنم؟ وقتی اومدم خونه تازه از خواب بیدار شده بودی گلم ، سر و صورتتو شستم و بعد با خاله طاهره راهی درمانگاه هنرستان شدیم اونجا که رسیدیم بر خلاف سری قبل خیلی خلوت بود اینو به فال نیک گرفتم و رفتم پروندتو گرفتم و رفتیم واکسن ب ث ژ  رو ز...
24 تير 1392