النا جوونالنا جوون، تا این لحظه: 11 سال و 21 روز سن داره

النا عشق مامان و بابا

بدون عنوان

باباییم امشب رفته ماموریت می خواد تا 3 شب اونجا با شه منم دلم واسش یه ذره شده به خاطر همین می خوام از باباها بنویسم                                                       بابا جوون خیلی دوست دارم          دختر که باشی می دونی اولین عشق زندگیت پدرته دختر که باشی میدونی محکم ترین پناهگاه دنیا آغوش گرم پدرته دختر که باشی مید...
23 تير 1392

بدون عنوان

  دخترم ، اگر صادقانه نگاه کنی،می توانی زیباترین ها را ببینی گلم ، برای اینکه لحظه را درک کنی نترس و بدان که ماجراجویی و لاقید بودن متفاوت است عشقم ، بدان که مسیر خوشبختی همیشه هموار نیست نفسم،بدان خوشبوترین گلها،لزوما زیباترین آنها نیست همستیم ،دوستانت را بدون توجه به آنچه که انجام می دهند دوست داشته باش زندگیم ،بدان که عشق حقیقی نیاز به تعهد دارد عزیزم ،بدان که نباید اجازه بدهی که غرورت مانع بخششت شود نازنینم ،در مواقعی همچنان بازیگوش باش ،آن زمان مهم نیست که چند سال داری       زیبای من!تولد چهار ماهگیت مبارک       &nb...
20 تير 1392

بدون عنوان

از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ، دیگر هیچ آرزویی ندارم ، رویایم را   میخواستم که به آن رسیدم ، دنیا را میخواستم که آن را به دست    آوردم ، رویایی که همان دنیای من است، و تویی که همان دنیای    منی       مرسی عمو علی جوون که عکسمو قشنگ تر کردی     دوستای عزیز اگه دوست دارین روی عکس نی نی هاتون کار بشه به این وبلاگ مراجعه کنی.   www.yagot1000.niniweblog.com    گل نازم،فردا شما 4 ماهگیتو تموم کرده و وارد 5 ماهگی میشی،روزای اول که بدنیا اومده بودی با خودم می گفتم یعنی من می تونم ای نی نی کوچولو رو بزرگ کنم نکنه وقتی بغلش...
19 تير 1392

بدون عنوان

داستان النا و خیار به روایت تصویر     دیروز آبا ،بابایی ، من و الی جووونم رفته بودیم میانه خونه مامان جوون و بابا جون.14/04/1392 وقتی ما رسیدیم بابا جوون  هم با چند تا پاکت میوه از راه رسید و اتفاق خیلی جالبی افتا د که داستانشو در قالب عکس با یه شرح کوچولو از دهن النا توضیح می دم.       آخ جوون بابا جوون اومد،اون چیه دست    بابا جوون!!!!!!!!!!!!!!!!!         وایسا ببینم دست بابا جوون چیه؟     انگار خوردنیه     به به بابا جوون خیار خریده     ...
15 تير 1392

بدون عنوان

دختر قشنگم،امروز 12 تیره .وقتی عصر مامانو بابا اومدن خونه دیدیم که شما با خاله طاهره -پرستارت - و آبا جوون توی پارک حیاط مجتمع نشستین و بعد از اینکه کلی با بابایی تاب بازی کردین اومدیم بالا وقتی درازت کردم روی تشکت تا رفتم لباسمو عوض کنم و بیا دیدم دخترم چرخ خورده و روی شکم دراز کشیده و این اولین چرخش دخمرکم بود.نمی دونی چه ذوقی کرده بودم سر تا پا تو غرق بوسه کردم و کلی قربون صدقه دختر باهوشم رفتم. نمی دونی سالم بودن بچه چقدر با ارزشه.مامانی همیشه خدا رو بخاطر داشتن بچه سالم و نازی مثل شما شکر میکنه.                   &nb...
13 تير 1392

بدون عنوان

النا جوونم،با وجود تمام شب نخوابیها لذت با تو بودن و در کنار تو بودن بی حد و اندازه بود از همون ساعات اولیه تولدت دوست نداشتم حتی لحظه ای ازت جدا بشم توی این هفته چند تا آزمایش دادی وقتی داشتن ازت خون میگرفتن من حالم بد شد و بی بی جوون مجبور شد پیشت بمونه و من اومدم بیرون واسه تیروئیدو از کف پات خون گرفتن اما اونجا من مجبور بودم بالای سرت وایسم بنابراین کلی گریه کردم.   همه زنگ می زنن و بدنیا اومدنتو تبریک می گن منم از اینکه یه همچین گلی رو بدنیا آوردم خیلی خیلی به خودم می بالم.           ...
13 تير 1392

بدون عنوان

سلام الی جونم امروز که دارم این مطالبو می نویسم 10 تیر 1392.من قبلا یه دفتر داشتم که روز به روز در مورد شما یاداشت برمیداشتم اما درست کردن وبلاگو از دوست خوبم مامان ملینا جوون یاد گرفتم و بعدش تصمیم گرفتم که منم واسه شما یه وبلاگ درست کنم که بزرگ شدی بخونی و لذت ببری . یه قلب از طرف مامان یکی از طرف پدر گل من،عشق من،نفس من،زندگی من،قربون اون چشمای معصومت بشم،نمی دونی وجودت چقدر واسه زندگیمون پر برکت بود از اولش قدمت خیر بود.  شما 41 هفته ای بدنیا اومدی یعنی دکتر واسه 12 اسفند نوبت داده بود در حالی که بدنیا نیومدی تا اینکه 19 اسفند دکتر گفت که باید فردا بستری بشی که به زور بدنیا بیاریمش که خودت یواش یواش تصمیمت...
13 تير 1392

بدون عنوان

نی نی نازم،28 اردیبهشت سال 1392 روز خیلی بدی بود بعد چند روز تاخیر واکسن 2 ماهگیتو زدیم اونقدر گریه کردی که نگو. پدر و آبا رو به گریه انداختی و ممانی واسه اولین بار تونست خودشو کنترل کنه و به شرایط مسلط بشه. و بابا یی با یه ترفند تونست هم تبتو پایین بیاره و هم دردتو کم کنه اما بازم همش بغل من بودی و به من می چسبیدی.   گلم اینجا بود که دیدم صورتت خیس شد توی چشم چپت برای اولین بار اشک اومده بود اما چشم راستت هنوز خشک بود یه لحظه ترس تمام بدنمو فرا گرفت اما کمی بعد که باز هم از فرط درد گریه می کردی چشم راستتم پر از اشک شد و برای اولین بار از دیدن اشکات خوشحال شدم   زیبای من،من و پدر عاشقتیم   ...
12 تير 1392