تولد ارغوان
گل زیبای من !!!!بلاخره روز سه شنبه 23/7/92 فرا رسید و همگی (آبا جوون،بابایی،مامان و النا خانم) به طرف تهران راه افتادیم.البته بابایی رفته بود قزوین ماموریت ما ماشینو برداشتیم و عوارضی قزوین بابایی رو هم سوار کردیم و قزوین رو به مقصد تهران ترک کردیم البته شما کل راه زنجان قزوینو بغل آبا جوون لالا کرده بودی و مامانی پشت فرمون هر چند وقت یه بار نگاهی بهت می انداخت و قربون صدقت می رفت. راستی توی عوارضی قزوین بابایی واسمون کلی چمبر خیار گرفت که انصافا مزه خیار بوستان داشی رو می داد 4 نفری حمله ...