دونبال خونه
مامان و بابایی دارن دونبال خونه می گردن تا بابایی میره بنگاه
مامانی مثل همیشه شروع میکنه از من عکس انداختن مامان
میگه :النا جوون دعا کن یه خونه خوب گیرمون بیوفته تا بخریم و بریم
توش و النا جوونم اونجا بزرگ بشه
همه بگید
انشا الله
اینجا جلوی بنگاه عمو شکیباست که هر وقت منو می بینه
به باباییم میگه :
آقای محمدی بلاخره من یه روز واسه خواستگاری برای پسرم
میام خونتون
وقتی اینو می گه مامانم عصبانی میشه تازه اولین باری که این
حرفو زد مامانم شب خوابای بد بد می دید
این اردکا رو هم که می بینید جلوی بنگاه بود که مامانم
هر چی خواست نگهشون داره تا بتونه عکس منو با اونا
بندازه نشد آخه همش فرار می کردن
اینم میدون اول شهره که مامانی و آبا جوون منو بردن اونجا
نشوندن روی یه
ماکت ماشین قدیمی و بازم من سوژه مامان خانمی شدم