مهمون خونه مامان جون-مادر بابایی-
بلاخره بعد از یه وقته یک ماه ما عازم میانه شدیم همه
دلمون واسه واوان جوون و بابا جوون و عمو هادی و عمه جوون
خصوصا انیتای عزیزم تنگ شده بود و از اون ور هم دل اونا واسه
ما خصوصا النا یه ذره شده بود این عکسایی که از النای قشنگم
توی راه انداختم
اولش که طبق معمول النا گریه کرد اما بعدش با آنیتا جوون کلی
بازی بازی کردن
النا:اینم خونه جدید مامان جوون خوشگلم،منم دارم گریه می کنم
آخه مامانمو می خوام
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی