مامانم کجاست؟
چند شب پیش یه اتفاق با مزه ای افتاد که تعریفش خالی از لطف نیست
گل زیبای زندگی ما:چند وقتیه که گهوارت کوچیک شده و چون
تختت توی اتاق خواب مامان و بابا جا نمی شه تا یه تصمیم
اساسی گرفته بشه پیش ما لالا می کنی بگذریم از شوت هایی
که شبا توی خواب می زنی و یه هو بیدارمون می کنی
داستان از این قراره که النا خانم طبق معمول هر شب،
وسط شب گرسنه شده بودی و چون مامانی خوابش برده بود
شروع کردی نق زدن همیشه بابایی می رفت و واست شیر
درست می کرد اما امشب خیلی خسته بود و تا پیشنهاد دادم
که من می رم شیر درست کنم با جون و دل پذیرفت
من داشتم شیر درست می کردم که یهو دیدم صدای داد و بیداد
شما از اتاق بلند شد سراسیمه اومدم که ببینم چی شده
دیدم بابایی داره می خنده یعنی اینجوری
مامانی:چی شده؟نه گلم مامان اینجاست
مامان اینجاست عزیزم
النا:دادا دادا
مامان:چی شده بود؟
بابایی:بابا داشت نق می زد منم توی گوشش گفتم مامان جون
رفته شیر بیاره الان میاد یهو چشماشو گرد کرد و یه نگاهی
به من انداخت وقتی فهمید مامانش پیشش نیست داد و بیداد کرد
بابایی:ای بچه ننه
یه جورایی هم حال بابایی رو با این کارت گرفته بودی هم بهش
حال داده بودی چون هم از اینکه اینهمه به مامانت وابسته ای
عصبانی بود و هم بخاطر کارت کلی خندیده بود.