بدون عنوان
خداوندا ، لبش را همیشه خندان بگردان
الهی آمین...
الی جوونم ، پنج شنبه 20/04/1392 من صبح زود رفتم سر کار اونجا سریع صورت مغایرت بانکی رو فرستادم و گفتنیها رو به عمو نیازی گفتم و با هزار دلهوره شرکتو به سمت خونه ترک کردم.توی راه همش به این فکر می کردم که اگه گلم ، باز مثل واکسن دو ماهگیش اذیت بشه چیکاز کنم؟
وقتی اومدم خونه تازه از خواب بیدار شده بودی گلم ، سر و صورتتو شستم و بعد با خاله طاهره راهی درمانگاه هنرستان شدیم اونجا که رسیدیم بر خلاف سری قبل خیلی خلوت بود اینو به فال نیک گرفتم و رفتم پروندتو گرفتم و رفتیم واکسن ب ث ژ رو زدیم اولش خیلی خوب برخورد کردی منم اومدم و نوشتم که به خیر گذشت اما عصر تب کردی اونم چه تبی .
24 ساعت منو بابایی بالای سرت بودیم بد جور تب می کردی تا قطره استامینوفن می خوردی خوب بود اما یک ساعت بعد دوباره تب می کردی
اما جیگر مامان از بس که معصوم و آرومی گریه نمی کردی و فقط نق می زدی تا اینکه عصر جمعه دیگه خداروشکر سر حال شدی
اینم عکسای اون روز
پارچه رو با آب . الکل مخلوط کردیم که زود تبتو پایین بیاره
گلم چقدر مهربونی با وجود اون همه تب بازم واسه مامان می خندی
اینم بخش بخور بخور ماجرا
راستی وزنم 7 کیلو شده بود قدم 64 سانت و ذور سرم 42
اینم بخش خواب ماجرا
نمی دونید چه حالی میده وقنی 2 روز کامل پیش
مامانتی و نمی زاری بره سر کار
وای پستونکم داره می افته