سفرنامه سنقر
خلاصه رسیدیم سنقر النا خانم هر کسی رو دید گریه کرد آخه جیگرم غریبه گی می کرد
الهی مامان قربون اشکات بره که زود از چشمای نازت سرازیز میشه
خوشگل مامانی خوابشم به هم خورده بود خانمی نمی دونستی چجوری بخوابی
آخه همه جا شلوغ بود ولی خونمون همیشه ساکته.
ووووووووووووووووای اونقدر بوست کردن که نگو.هر لحظه صورتت خیس بوس بود آخه
وقتی بغل مامانی بودی چنان لبخندای شیرینی نثار بقیه می کردی که دل همه رو می بردی
شب اول خاله جوون لیلا واسمون خورشت بادمجون با مرغ درست کرده بود که شما اونقدر نق
زدی که مامانی برد شما رو بخوابونه همون جا خوابش برد وقتی بیدار شدم ساعت 11 بود
اونوقت تا 3 صبح نشستیم با خاله جوون لیلا و سهیلا و زندایی و آبا حرف زدیم و شما هم توی
آغوش گرم بابایی لا لا کرده بودین
خوبای خوب ببینی زیبای من
تا 7 صبح که وقتی من بیدار شدم دیدم دخمر خیلی وقته بیدار شده و داره واسه
خودش با پستونکش بازی بازی میکنه
اولش یه خورده شیر خوردی و بعدش
منم بلندت کردم و رفتیم بالای سر یکی یکی و همه رو بیدار کردیم.
آیلار جوون هم که همش بغلش بودی و گاهی موهاشو می گرفتی و میکشیدی
عاشقت شده بود و فقط لحظه شماری می کرد که بری بغلش و گریه نکنی.
اما انصافا خیلی خیلی بچه آرومی هستی من و بابایی هر دو زمان بچه گیمون آروم
بودیم اما شما یه چیز دیگه هستی آخه
.....................النا عشق مامان و باباشه............
راستی اونجا آب خوردن رو هم خاله جوون سهیلا بهت یاد داد دیگه ول کن ماجرا
نبودی و همش می خواستی آب بخوری اما در واقع می خواستی بیشتر
آب بازی کنی
سهیل و سیاووش و حسام هم که همش مشغول بازی بودن
اینم از راست به چپ آیلار،سیاووش،سهیل و حسام
راستی ایلار تبلت خریده بود و بچه ها مشغول بازی با اون بودن اما وقتی خسته می شدن اونقدر شلوغ می کردن که نگو
راستی آیی جوون واست یه شلوار لی گرفته بود این اولین شلوار لی دخمر نازمه
مبارکت باشه عسلم
اینم 4 قلوها که تا گوشیمو زمین می دیدن ور می داشتن و از خودشون عکس مینداختن
روز دوم در سنقر آبا جوون کله پاچه رو آماده کرد و همگی رفتیم پیک نیکراستی نیر جوون و عمه آهو مامان هم اومده بودن که خیلی خوش گذشت
بلاخره اینجا با عمو امیر آشتی کردی عزیزم !!!!!!!!!!بیچاره هر چی می اومد طرفت ،
شما گریه رو شروع می کردی
روز سوم باز بارو بنه رو جمع کردیم رفتیم باغ پدری مامان،اونجا هم خیلی خوش گذشت و شما کلی خیار و انگور خوردی.....نوش جوونت عزیزم....
راستی تولد 5 ماهگیت خونه خاله جوون سهیلا بودیم بابایی گفت شب همه مهمون ما می ریم دنده کباب معروف کرمانشاه به خاطر تولد 5 ماهگی النا خانم....
اینجا دقیقا مثل مامان خوابیدی آخه همیشه مامانی هم اینجور می خوابه
اینجا داداش سعید هم با ما توی ماشین بود گفتم: سعید یادته من چجور می خوابیدم؟
گفت آره دستتو می زاشتی زیر سرت و خوابت می برد
گفتم:حالا اینجارو ببین
داداش سعید:ووووووووووووووووووووای جفت خودت خوابیده که!!!!!!!!!!!
اما خاله جوون ناراحت شد و اون ما رو برد دنده ....عجب چسبید خیلی حال داد گلی خانمم اما بازم شما تا ماست دیدی از خود بی خود شدی و طبق معمول نق زدی که ......من ماست می خوام ........
اما آیلار جوون چون جوجه می خورد تا غذاش آماده بشه شما رو بغل کرد تا مامانی بتونه غذا بخوره.مامانی هم تا اونجا که می تونست از فرصت استفاده کرد و خورد
اینم دخر گلم که داره فرمون ماشینو می خوره اخه بازم گشنشه