مهمونی خونه عمو بهمن و خاله زهرا
چهارشنبه شب در تاریخ 8/8/92 بلاخره مامان و بابا وقت کردن
و ما واسه مبارک باد اقا بهراد که تقریبا ٤ ماه بود که زمینی
شده بود رفتیم خونه عمو بهمن و خاله زهرا که دوستای مامان
و بابایی هستند
بابایی تا رسید بهراد پرید بغلش
النا:بذار ببینیم از بابایی من چی می خواد؟؟؟؟؟؟؟
باید بهش بفهمونم که اون بابای منه بره پیش بابای
خودش . پسره کچل!!!!!!!!!!!!!!!
مامان:الناااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
النا:خوب ببخشید اما دروغ که نگفتم همه پایین تر که عکسشو
ببینن می فهمن که کچله
نه مثل اینکه داره شاخ و شونه میکشه!!!رفته بغل باباییم داره
به من می خنده
بذار بهش نشون بدم که من کیم؟؟؟؟؟؟؟
النا:به من می گن النا محمدی
مامان:ا اااااااااااااااا النا چنگ نندازی مامانی؟ببین چقدر پسر خوبیه
النا:بذار بهتر نگاش کنم!!!!!مامانم راست می گه بابا این
که از من خیلی نی نی تره
النا:فسقلی بیا بغل آبجی
النا:آخیش فکر کردم می خواد پسر باباییم بشه اما نه اون
یه بابایی خوب داره
اینم عکس بهراد با بابا جونش