تولد یک سالگی دخترم
میلادت ای عزیز تر از جـان خجسته باد در مقـدمت غــزل به ترنم نشسته باد
تولد تو مــــبارک! بروی تو دروازه های غم به چنین روز بسته باد!
.
.
.
میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنج های
زندگی هم دل بست
و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست
میلادتو معراج دست های من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم
.
.
.
امروز تولد توست و بهترین زمانی که خدا می خواست مرا با هدیه ای شاد کند
آری درست است این هدیه قبل قبل از وجود خودم از آسمان آمده
ولی مهم این است که از آن دل من بوده
دختر نازم بلاخره 20 اسفند 92 رسید و شما گل زندگی مامان و
بابایی 1 ساله شدی
روزی که مدتها بود در انتظارش بودیم
سه شنبه 20 اسفند 1392
اولین نفر عمه جوون بود که شب هم به من و هم به بابایی اس ام اس زد
و تولد النا خانمو تبریک گفت
فردا صبح خاله جوونا زنگ زدن و عصر بی بی و مامانی و زندایی معصومه
و مامان جون و نیر جون
خلاصه همه به یادت بودن
بابایی 4 تا جمعه اسفند رو ماموریت داشت به تهران بنابراین ما
نمی تونستیم جمعه بریم میانه دیدن مامان جوون و بابا جوون،
اما برای اینکه همه دلتنگ هم شده بودیم دوشنبه 12 اسفند
عزم و جزم کردیم و بعد کار رفتیم میانه
عمه جوون خونه نبود وقتی اومد با کلی هدیه اومد گفت چون 20 اسفند
پیشالنا جوون نیستیم امروز تولدشو جشن می گیریم بنابراین همه
شال و کلاه کردیم رفتیم بیرون تا به مناسبت تولد باباجوون -بابای بابایی -
و النا خانم کیک بگیریم برای بابا جوون شمع 62 گرفتیم و واسه النا خانم
هم 1
انشاالله که همیشه شاد باشین چون شما لایق همه ی خوبیهای دنیا هستین
بابا جوون دوست داریم
النا جوون عاشقتم
شب بابایی ما رو واسه شام برد بیرون کاروانسرا سنگی و غذا ماهیچه
سفارش دادیم
طبق معمول کل سفره رو بهم زدی شیطون مامان و البته کلی هم
آب گوشت خوردی
نوش جوننت عزیزم
کیکتم خونه خوردیم البته بعد از اینکه دست شما تا مشت رفت توی کیک
آخه خیلی هیجان داشتی و دوست داشتی از کیک ورداری که تا مشت
رفتی توی کیک
خالا تولد سومت مونده سنقر خونه آبا
فعلا تا خبرهای بعدی خدانگهدار