النا جوونالنا جوون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

النا عشق مامان و بابا

خانه ابدی زندایی عزیزم که به خدا پیوست

    اینم خانه ابدی زندایی عزیزم خیرالنساء     که ما را تنها گذاشت     تا ابد به یاد خوبی هایت خواهیم بود ای مهربانم   برای شادی روح این مادر و تمام رفته هامون الفاتحه.     نه تو می مانی و نه اندوه     و نه هیچ یک از مردم این آبادی...     به حباب نگران لب یک رود قسم،       و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،     غصه هم می گذرد،       آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند &nb...
25 فروردين 1393

اولین روز مهد رفتن النا

  همونطور که قبلا هم راجع به تصمیم جدیدمون راجع به مهد   گذاشتن النا صحبت کردیم الوعده وفا   امروز 5 فروردین 93 هستش بعد از کلی پرسو جو بلاخره مهد   ائلمان نمره بیشترو گرفت و النا خانم توی این مهد ثبت نام شد    و امروز اولین روز مهد رفتن النا هستش   دیشب که کلا با اضطراب گذشت همش می ترسیدیم نکنه النا   دوست نداشته باشه البته از خیلی وقتا پیش با النا صحبت   می کردم و شرایطو واسش توضیح می دادم اما بازم می ترسیدم   امروز ساعت 7 النا رو که توی خواب ناز بود به مهد رسوندم و به مربیش    تحویل دادم و اون همچنان خواب بود   ...
20 فروردين 1393

بلاخره دخترم راه افتاد

  روز عید داشتم با خودم فکر می کردم :پس دکتر انصاری چی شد گفتی   دخترت واسه عید راه می افته پس چرا راه نمی ره؟نکنه مشکلی داشته   باشه؟   ای بابا این مامانا موجودات عجیبی هستن که صبر و تحمل ندارن   حالا 1 فروردین نباشه بشه 3 فروردین مگه چه اتفاقی می افته   بله 3 فروردین ساعت 12:26 دقیقه ظهر من داشتم تلفنی با خاله    جوون لیلا حرف می زدم که یهو بابایی جیغ کشید و من متوجه راه   رفتن دخترم خونه آبا شدم اونقدر ذوق کرده بودم که هر جا می رفت   می رفتم و نگاه می کردم آخه خیلی با مزه راه می رفت   الهی مامان قربون راه رفتنت بره دختر نازم...
20 فروردين 1393

واکسن یک سالگی

  بازم استرس،اینبار واسه واکسناسیون یک سالگی   کلی توی اینترنت تحقیق کردم یکی می گفت تب داشته   یکی می گفت نداشته   خلاصه 21 اسفند با خاله طاهره رفتیم مرکز بهداشت اول قد 77   ماشاالله قد بلنده دخترم   وزنش 10.800 آفرین بر این دختر خوب   حالا می ریم اتاق واکسیناسیون   النا اولش آروم بود اما همین که گذاشتمش روی تخت شیون و زاری    رو شروع کرد اما سریع بعد واکسن آروم شد خدارو شکر   خانمه گفت الان تب نداره ممکنه از 3-7 روز یه خورده تب کنه   اما خدا رو شکر تب هم نداشتی و بازم استرس مامان الکی بود   ...
20 فروردين 1393

تجربه دومین سال نو

  حاجي فيروزه                   سالي يه روزه   همه ميدونن                   من هم مي دونم   تو هم مي دوني              عيد نوروزه   سالي يه روزه                 حاجي فيروزه   سبزه عيد   به نشانه رفتن زمستان و آمدن بهار، ايرانيان از قديم، پيش از شروع نوروز   سبزه...
5 فروردين 1393

تولد یک سالگی دخترم

    میلادت ای عزیز تر از جـان خجسته باد در مقـدمت غــزل به ترنم نشسته باد   تولد تو مــــبارک! بروی تو دروازه های غم به چنین روز بسته باد! . . . میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنج های   زندگی هم دل بست   و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست   میلادتو معراج دست های من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم . . . امروز تولد توست و بهترین زمانی که خدا می خواست مرا با هدیه ای شاد کند   آری درست است این هدیه قبل قبل از وجود خودم از آسمان آمده    ولی مهم این است که از آن دل من بوده   &nbs...
5 فروردين 1393

امادگی برای رفتن به مهد کودک

  سلام به همگی   ما اومدیم   بعد کلی تاخیر بلاخره این مامان خانم دستش به قلم (کیبورد) رفت   و می خواد چند خطی بنویسه   زیبای من!   وجود تو مالامال از شور و نشاطه و این لبخند ها و جیغ و دادهای   تو که از هیجانه به تمام زندگی انرژِی می ده خدا رو هر روز هزاران بار   شکر می کنم که وجود تو رو به ما بخشید.   توی این مدت کارای جدید زیادی یاد گرفتی مثلا مامان که از سر کار می یاد    وقتی چشمت به من می افته دستاتو به معنی سلام تکون می دی   خاله طاهره که خداحافظی می کنه که بره دستاتو به معنی خداحافظی ب   ا خاله تک...
12 اسفند 1392